غزل مناجاتی با خداوند
عمری تبــاه کـردم عمر گــران بها را دیــدم ره درست و رفتــم ره خـطـا را دشمن مرا صدا زد از دوست غافلم کرد دنبال غیــر رفـتــم گــم کردم آشنــا را درســیــنــه آه دارم درد گــــنـــاه دارم جز توبه نیست درمان این درد بی دوارا هم مرگ پیش پا و هم عمر رفته از دست یارب ببخش ما را یـارب ببخش ما را گیرم ز در بـرانی در پشت در بمــانم غیـراز در تو دارم یا سیــدی کجــا را؟ من برده ام همیــشه کوه گنـاه بر دوش تو کرده ای هــماره با بنده ات مــدارا از خـویش نا امیــدم لا تقنطــوا شنیـدم یأس مرا گرفتی دادی به من رجــا را هرکس ز پا در افتد بر دامنی زند چنگ ای خاندان عصمت من دامن شمـا را میثم تمام عــالــم آرند ســر به سجــده هرکس گرفته خاکی تو خاک کربلا را |